کد مطلب:234542 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:244

بهشت فلسفه الهی چیست؟
در بنیان واقعیت جهان هستی هیچ تردیدی نیست و وجود حقایق عالم، به اعتباربخشی ما نیاز ندارد - اصولا اعتبار ما ارزشی ندارد - و اساسا انكار عالم بیرون سفسطه ای بیش نیست. این سفسطه دردی است كه از طریق برهان و دلیل درمان نمی شود و اگر داروی شفا بخشی باشد، همان داغ كردن است.

شكی نیست كه علم به حقایق خارجی از نوع علوم بدیهی اختلاف ناپذیر نیز نیست، زیرا در این صورت آرای مردم در نفی و اثبات این حقایق، گوناگون نمی شد؛ به گونه ای كه در بعضی موارد، نظر عده ای به اثبات موضوعی و نظر عده دیگری به نفی آن موضوع می انجامد. دو عقیده ی متناقض درباره ی یك موضوع، حتی گاه یك فرد در طول حیات علمی خود، درباره ی یك موضوع، دو عقیده ی متناقض دارد.

ریشه ی این اختلاف نظرها در آن است كه گاهی یك انسان موضوعی را موجود معین خارجی می پندارد و می گوید: این موضوع، موجود حق و ثابت است و در همین حال، انسان دیگری، همین موضوع را موهوم و خرافی می پندارد و می گوید:این موضوع هیچ اثر وجودی در خارج ندارد، بدین سان، آنچه در نظر یك انسان چشمه ای جوشان است، در نگاه انسان دیگری سرابی خشك و موهوم است و آنچه نزدیكی سراب خشك است، برای دیگری چشمه ای جاری است.

از این رو كسی به موضوعی ایمان می آورد و دیگری به همین موضوع كفر می ورزد.

او به چیزی تدین دارد كه دیگری نسبت به آن كافر است. زیرا انسان موجودی حی



[ صفحه 15]



(مدرك فعال) است و نمی تواند به سادگی از كنار حقایق هستی بگذرد، بلكه ناگزیر

باید همراه با این حقایق و به وسیله آنها زلدگی خود را بگذراند. چنان كه نمی تواند به

هر شكلی كه بخواهد به این حقایق دست یابد و به هر گونه ای كه بخواهد در آنها

تصرف كند.

پس ناچار باید این حقایق را چنان كه هستند، بشناسد، ولی چنان كه گفته شددستیابی به این حقایق، از علوم بدیهی سهل الوصول نیست، بلكه رسیدن به حقایق هستی از علوم نظری دشوار است.

از این رو انسان كه در پی شناسایی حقایق است، به ترازویی نیازمند است كه به وسیله آن حق را بسنجد وآن را از باطل باز شناسد تا بدین سان رشد و هدایت حقیقت از گمراهی و ضلالت خرافات جدا شود.

این میزانی كه حق را با آن می سنجند و به وسیله آن بودنِ حق را از نبودنِ باطل ممتاز می سازند، همان علمی است كه «فلسفه» نام گرفته است. زیرا فلسفه عهده دار بحث از احوال موجود به لحاظ موجودیت آن است. فلسفه از احكام موجود وآثار روشن و لوازم ضروری آن سخن می گوید.

بنابراین هر چیزی كه حكمی از احكام موجودات یا اثری از آثارآنها یا لازمه ای از لوازم موجودات در موردآن تحقق داشته باشد، قطعا محكوم به حكم موجودیت حقه است و در مقابل، هر چیزی كه حكم یا اثر یا لازمه ای از لوازم موجودات درباره آن صدق نكند، محكوم به حكم معدومیت باطله است.

با این بیان كوتاه، ماهیت فلسفه معلوم می شود و ضرورت به كارگیری آن برای كسانی كه قصد شناخت حقایق و تمیز آنها از باطل را دارند، به روشنی ثابت می گردد؛ به گونه ای كه انسان می تواند از طریق فلسفه به حقایق هستی ایمان آورد و به اباطیل كفر ورزد. چون سیلاب حقایق كفهای پوچ باطل را به همراه دارد. آری دستیابی به آب حقیقت و نجات یافتن از كف باطل تنها در گرو شناخت حق و احكام و آثار و لوازم آن است تا بدین وسیله بتوان حق را از باطل جدا ساخت،



[ صفحه 16]



چنان كه آب را از كف روی آن جدا می كنند.

آری ترازویی كه حقایق را با آن می سنجند، باید خود حقیقت محضی باشد و هیچ شائبه ای از باطل درآن نباشد، وگرنه میزان آمیخته با باطل، نمی تواند میزان سنجش حقایق باشد، بلكه چنین میزانی خود باید با ترازوی دیگری كه از لغزش باطل ایمن است و هیچ گونه خطایی نمی كند، سنجیده شود. این میزان همان علم بدیهی اولی یا هر چیزی است كه با شكل بدیهی به این میزان بینجامد؛ به گونه ای كه ابهام و جهل به آن راه ندارد و هیچ گونه كژی و عیبی در آن دیده نمی شود.

اگر هر فیلسوف متفكری چنین میزانی را نصب العین و پیشوای خود قرار دهد، قطعا به سمت حقیقت راه می یابد و هر مغالطه كار منحرفی كه آن را پشت سرش بیندازد، به سمت باطل كشیده می شود.

بنابراین مبادی و مبانی فلسفه همان علوم اولیه ی بدیهی حقیقی است كه به صورت حق و نتیجه بخش تصویر شده اند و هدف بلند فلسفه آن است كه انسان را به یك عالم عقلی بدل سازد كه معادل عالم بیرونی است. عقلی كه ازآلودگی خیال و زنگار وهم و رجس شرك پیراسته است و از پلیدی هرگونه تعلقی به غیر خداوند - خدایی كه حق محض است و جز او باطل است - منزه است.

این فیلسوف كامل همان امام است - فارابی فیلسوف كامل را چنین می شناسد - [1] و سایر فیلسوفان الهی، امت و حواری و اصحاب و شاگردان فیلسوف كامل به شمار می روند. زیرا فیلسوف كامل همان عالم ربانی است و سایر متفكران در مباحث فلسفه ی الهی در حقیقت دانش آموختگان راه نجات و رستگاری اند، چنان كه كسانی كه نه عالم هستند، نه فراگیرنده علم و نه دوستدار و پیرو آن عالم، در حقیقت انسانهای بی دانشی هستند كه قیمتی ندارند و چون كف روی آبند. [اشاره به فرمایش حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه، حكمت 147].



[ صفحه 19]




[1] رساله تحصيل السعاده، ص92.